داستان آتلیه
بعد از مدتها تلاش و گشت و گذار و پرس و جو بلاخره امروز بدیمت آتلیه سها شهرک غرب از مدتها قبل برای امروز وقت گرفته بودیم و من و شما با کلی وسیله و لباس به همراه بابا راهی شدیم به آتلیه که رسیدیم توی ذوقم خورد اصلاً اون جوری که فکر می کردم نبود و محیطش به دلم نشست و حس صمیمیت را نداشت و کسی هم که می خواست از شما عکس بگیره بسیار ناشی و ناوارد بود و نمی دونست که چه جوری باهات ارتباط برقرار کنه صدای یه بچه دیگه هم که اومده بود برای عکاسی هم توی اتاق ما بود و این توی تمرکز گرفتن شما خیلی تاثیر داشت بعد از چند دقیقه که آمادت کردیم برای عکس گرفتن از صدای وحشتناک فلش و نور عجیبش ترسیدی و دیگه به هیچ عنوان حاضر نشدی که عکس بگیری و مدام گری...
نویسنده :
مینا
23:26